سلام, پست اول رو با یک داستان شروع میکنم, داستانی که باید خیلی درمورش تامل کنیم
.
روزی پنج نفر ابله از رودخانهای عبور کردند. سپس روی این موضوع تعمق کردند که آن قایقی که آنان را به اینجا آورده بود چقدر به آنان کمک کرده است. فصل باران
بود و رودخانه سرریز شده بود و تقریباٌ غیرممکن بود که بدون کمک آن قایق بتوانند از آن رودخانه عبور کنند، بنابراین گفتند، "این قایق برای ما بسیار مفید بوده است و ما چگونه آن را در این سوی رودخانه رها کنیم؟ ما باید احترام و سپاسگزاری خود را نسبت به آن نشان بدهیم." بنابراین قایق را روی سرشان گذاشتند و به بازار رفتند. مردم سوال کردند، "چکار میکنید؟" آنان گفتند، "این قایق خیلی به ما کمک کرده است، حالا ما چگونه آن را رها کنیم؟ ما برای تمام عمر آن را حمل خواهیم کرد. حتی این نیز بقدر کافی سپاس آن نخواهد بود. این قایق زندگی ما را نجات داده است.."
بود و رودخانه سرریز شده بود و تقریباٌ غیرممکن بود که بدون کمک آن قایق بتوانند از آن رودخانه عبور کنند، بنابراین گفتند، "این قایق برای ما بسیار مفید بوده است و ما چگونه آن را در این سوی رودخانه رها کنیم؟ ما باید احترام و سپاسگزاری خود را نسبت به آن نشان بدهیم." بنابراین قایق را روی سرشان گذاشتند و به بازار رفتند. مردم سوال کردند، "چکار میکنید؟" آنان گفتند، "این قایق خیلی به ما کمک کرده است، حالا ما چگونه آن را رها کنیم؟ ما برای تمام عمر آن را حمل خواهیم کرد. حتی این نیز بقدر کافی سپاس آن نخواهد بود. این قایق زندگی ما را نجات داده است.."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر